محل تبلیغات شما

خاطرات آقای علی اکبر قاسمی از سردار شهید علی اصغر اسدی



خاطرات آقایعلی اکبرقاسمی ساکن روستای قاسم آباد شهرستان اسفراین

از سردار شهیدعلی اصغر اسدی

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب علیاکبر قاسمی ساکن روستای قاسم آباد اسفراین. در سال 60 ما از اسفراین 27 نفر جهتاعزام به جبهه راهی مشهد شدیم. از مشهد ما را با قطار اعزام کردند به جبهه ، بعداز چند روز رسیدیم به سایت های شوش،چند روزی آنجا بودیم. وبعد بعنوان کمکی  مهمات می بردیم به منطقه شیاکوه و آنجا مستقرشدیم. بعد مدتی به ما گفتند که آماده بشوید برای عملیات.چند روز بعد ما را اعزامکردند جهت عملیات. در عملیات شدیم حمل مجروح. هشت روز هم در عملیات حمل مجروحبودیم. و بعد از تمام شدن ماموریت ما را برگرداندند به سایت ها. در سایت ها کهمستقر شدیم ، بعد از چند روز به ما گفتند کسانی که می خواهند برای مرخصی توشهری وحمام به شهر بروند آماده باشند. از سایت ها تا گیلانغرب حدود 35 تا 40 کیلومتربود. رفتیم توی شهر برای حمام و خرید ، سر ظهر بود کارمان تمام شد و برایبرگشت  آمدیم به اعزام نیروی گیلانغرب، کهماشین پیدا کنیم جهت برگشت به سایت ها. غدا گرفتیم و خوردیم. شهید اسدی با معاونشو راننده اش کنار تویوتا ایستاده بودند و با نیروهایی که در آنجا بودند و آمدهبودند که ترخیص شوند صحبت می کردند که آنها را متقاعد کنند که برگردند به خط وترخیص نشوند که روحیه بقیه رزمنده ها ضعیف نشود. در حین صحبت های شهید اسدی بانیروها، ما نشستیم در ماشین فرماندهی جهت برگشت به سایت ها. در همین حین یکی ازدوستان ما بنام حاج علی جباری از روستای بام اسفراین آمد کنار ماشین و پیش ما. گفتقاسمی کجا می خواهی بروید؟ گفتم با ماشین فرماندهی می خواهیم برگردیم به سایت ها.گفت بیا پایین برویم توی شهر لوازم بگیریم بعد می رویم. دست ما را گرفت و از ماشینپیاده کرد. آمدیم درب اعزام نیرو که برویم ، حدود 30 ثانیه کمتر یا بیشتر رد نشدهبود که در همین حین راکتی آمد و خورد بغل تویوتای فرماندهی. گرا را دقیق دادهبودند و ماشین هم وسط اعزام نیرو بود.آن تعداد 10 یا 11 نفری که داخل تویوتابعنوان سرنشین و بغل تویوتا بودند مجروح سخت شدند و بقیه نیروها که در کنار دیوارنشسته بودند و غذا می خوردند همه مجروح شدند ولی کمتر. اولین ماشین که آمد ما شهیداسدی و معاونش و راننده اش را گذاشتیم توی ماشین. من شهید اسدی را روی دست و زانوگرفته بودم که زیاد تکان نخورد. چند بار نفس عمیق کشید خیلی مجروحیتش سنگین بود.همه جای بدنش ترکش خورده بود. رساندیمش به بیمارستان . جلو بیمارستان آخرین نفس هارو شهید اسدی روی دستانم کشید و به شهادت رسید. در آنجا ماندیم و بقیه مجروحین راآوردیم به بیمارستان و از آنجا با آمبولانس اعزامشان کردند به شهرستانها. مابرگشتیم به سایت ها و گفتیم که فرمانده تیپ مان شهید شد. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.


شهید محمد بدیع زاده

هفته نیروی انتظامی

سنگر سازان بی سنگر

ها ,شهید ,اسدی ,ماشین ,سایت ,علی ,سایت ها ,به سایت ,شهید اسدی ,ما را ,بودند و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

spoolleanlighbar mvsdl رهـایی eninemdeo avcumnore tesublesac Samuel's blog Download Free HD Movies MOVIES uroutarun breezcelweelas